از جنس قاصدک
از جنس قاصدک
چند روز پیش صبح با حمیده رفته بودیم پیاده روی چندتا میوه ی خرگ چیدم که ابریشمشو استخراج کنم. چون باید میرفتم دانشگاه و قبلش هم کلی خوابم میومد اونا رو گذاشتم تو باغچه و رفتم که نیم ساعتی بخوابم و با خودم گفتم وقتی از دانشگاه اومدم میام سراغشون. اما خب. آدمه و غفلت. خلاصه ازشون غافل شدم. دیشب کنار باغچه وایساده بودم که یهو چشمم به قاصدک ها افتاد. ای دل غافل. میوه خشک شده بود، باز شده بود و قاصدک ها در جایگاه پرواز قرار گرفته بودن. خدا رو شکر مثل اینکه زود بهشون رسیده بودم. تازه اول سفرشون بود. اونجا بود که رفتم تو فکر. عمیق. عمیق. خیلی از چیزا مثل قضیه این قاصدک ها می مونن. و غفلت باعث میشه که برای همیشه از دستشون بدیم. یکیش عمرمونه. و لحظات نابی که تو روزمرگی گم شدن. و یکی دیگه ش وجود عزیزانمونه و ...
یه موضوعی که من همیشه باهاش درگیرم غفلت از هدفه. هدف خلقتمون. و تلاش برای رسیدن به این هدف. اصولا یه نفس تنبل و کسل باعث میشه که اکثر اوقات آدم تو چاه غفلت بیافته و حتی اگه آگاه هم بشه بیرون اومدن از این چاه براش خیلی سخت میشه. نقش بازی کردن تو زندگی دنیا و سعی در خوب جلوه دادن خودمون و زندگیمون خودش یه نوع غفلته. چند روز پیش توی محوطه ی فنی حرفه ای زیر درختا به عمد داشتم روی برگ ها راه می رفتم. یه لحظه وایسادم و پشت سرمو نگاه کردم که کسی نباشه. بعد به راهم ادامه دادم. اما یه لحظه یه حس بدی اومد سراغم. که چی؟ من یه بچه م که تو قالب یه دختر با سه دهه قدمت و مثلا استاد فلان درس تو این مرکز و دختر فلان خانواده و خواهر فلان کس قرار داده شدم. اگه این قالبو بندازم دور. آیا چیزی می مونه؟ یه بچه ای که یه بچه گنجشک می بینه همچنان می خواد بدوه دنبالش. یه قوطی خالی می بینه می خواد با پا هی تق بزنه بهش و روی برگا راه بره تا خش خش صدا بده. یه بچه با این تفاوت که دیگه می تونه فرق خنده ی واقعی و تصنعی رو تشخیص بده. یه بچه که عینک های غبار گرفته رو می بینه و یه بچه که دیگه اجازه نداره علناً بچگی کنه. ما رو الکی الکی گمراه کردن. نزاشتن بزرگ بشیم. قالبمون رشد کرد و خودمون موندیم. حالا دیگه این بچه قدرت جابجایی این قالب رو نداره دیگه حوصله ی سر و کله زدن با این رو نداره. و اسمش رو میزاره تنبلی و کسالت و افسردگی...هیچ کدوم بزرگ نشدیم. این بچه رو باید تغذیه کرد تا رشد کنه. اما کو تغذیه... همه غذاها فاسد و ...
+ خوابم میاد...